درباره وبلاگ

هر کسی یه دل مشغولی تو زندگیش داره و نیاز به یه گوشه دنج واسه رسیدن به آرامش ، فکر کردن به رویاهایی که داره و...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس ashkemahtaab.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 47
بازدید هفته : 327
بازدید ماه : 1474
بازدید کل : 148272
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



دل نوشته ها
پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:مهربانی,عشق, :: 1:49 :: نويسنده : فائزه

 

مهربانی را بیاموزیم

بیرون بیا از اون حصار شیشه ای

لبخند بزن

هنوز هم در عصر اهن میشود

سایبانی از بید مجنون داشت

 

 



یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, :: 13:11 :: نويسنده : فائزه

هر کدوم از مایه کارایی میکنیم که بعد افسوسشو میخوریم اما  اون موقع خیلی دیره

 

آن زمان که باید دوست داشته باشیم کوتاهی می کنیم....

 

آن زمان که دوستمان دارند لج بازی می کنیم....

 

 

و بعد برای آنچه از دست رفته افسوس می خوریم...

 

 

من که افسوس خوردم

  و قبول دارم بعضی اوقات اشتباه کردم

 

 

 

 

 

 

 

 


 



یک شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 12:52 :: نويسنده : فائزه

 

 

حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم


آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


 

 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:مادر زن, هدیه ,ارزیابی, :: 17:23 :: نويسنده : فائزه

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین
پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

امّا داماد از جایش تکان نخورد
!!!!

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک
ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود:
 «متشکرم! از طرف پدر زنت» 

 



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:ساختن دنیا, فی سبیل الله,, :: 17:12 :: نويسنده : فائزه

دنيا را كه  آفريدي ؛ دادي به ما ؛ گفتي : ريش و قيچي دست خودتان ! دنيايتان را آباد كنيد ...

گفتيم : چشم ! اينجا ، ما ، دنيا آباد مي كنيم ! في سبيل الله ...

گفتيم : اصلا سيب  را ، خودمان خورديم ، تا بياييم اينجا و دنيا آباد كنيم ! في سبيل الله ...


 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:مناجات, خدایا,عجز بنده, :: 17:8 :: نويسنده : فائزه

الهی بر عجز خود آگاهم  و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم 



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:راه کار زندگی,, :: 4:54 :: نويسنده : فائزه

اگه كمی و فقط كمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را كمی بهتر كنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی كه معلوم نیست كی باشد نباشیم...در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...

1-گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.

2 -سعی كنیم بیشتر بخندیم.

3- تلاش كنیم كمتر گله كنیم.

4 - با تلفن كردن به یك دوست قدیمی، او را غافلگیر كنیم.

5 -گاهی هدیه‌هایی كه گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا كنیم.

6 - بیشتردعا كنیم.




ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:همسر,زندگی,اینده,, :: 4:31 :: نويسنده : فائزه

 

همسر آينده ام....سلامممممممممممممم

 

مي تواني خوشحال باشي، چون من دختر كم توقعي هستم.

اگر مي گويم بايد تحصيلكرده باشي، فقط به خاطر اين است كه بتواني خيال كني بيشتر از من مي فهمي!


 

 

 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:معلم ,پول , سارا, :: 4:0 :: نويسنده : فائزه

معلم

 

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .  

 



چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:نگاه, تفاوت دیدن,دید گاه, :: 2:55 :: نويسنده : فائزه

تفاوت نگاه با نگاه 

 

 

دهقان پير، با ناله مي‌گفت: ارباب! آخر درد من يکي دو تا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نمي‌دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟! دخترم همه چيز را دو تا مي‌بيند. 

ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار مي‌کني! مگر کور هستي، نمي‌بيني که چشم دختر من هم «چپ» است؟! 

 

 

دهقان گفت: چرا ارباب مي‌بينم ... اما ... چيزي که هست، دختر شما همه‌ي اين خوشبختي‌ها را «دوتا» مي‌بيند ... ولي دختر من، اين همه بدبختي را ...  



چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:خدا یا شکر, شکر,سپاسگذاری, :: 2:41 :: نويسنده : فائزه

 

خدا را شکر... 


خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است. این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند. 

خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم... 

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند. این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. 

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم. 

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.این یعنی من خانه ای دارم. 

خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن. 

خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی شنیدن دارم. 

خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم. این یعنی من هنوز زنده ام. 

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم. این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم. 

خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند. این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم. .  



چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:زندگی, از زندگی چی فهمیده اید,روز مزه, :: 2:21 :: نويسنده : فائزه

 راستی شما چی از زندگی فهمیده اید؟!... 



-
فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله 

-
فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله 




ادامه مطلب ...


دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:سال نو مبارک,,تبریک عید ,اس عید, :: 1:49 :: نويسنده : فائزه

بی اجازتون دفتر 365 برگ

جدیدتون رو دادم خدا

تا بهترین تقدیر رو براتون بنویسه

میخواستم اولین نفری باشم که

با تمام وجود سال جدید ربراتون شادی میخواهم



پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, :: 4:48 :: نويسنده : فائزه
ماهی قرمز نخرید
 
تجارت ماهی قرمز مدت هاست که در دوره زمانی ١۵ اسفند تا ١۵ فروردین شکل ميگيرد
تجارتی که محصول آن هيچ ریشه ای در تاریخ باستانی عيد نوروز ایرانی ندارد .
 


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:کعبه, دل خوش حج, :: 4:43 :: نويسنده : فائزه
دل خوش از آنيم كه حج ميرويم
 
غافل از آنيم كه كج ميرويم
 
كعبه به ديدار خدا ميرويم
 
او كه همينجاست كجا ميرويم
 
حج بخدا جز به دل پاك نيست
 
شستن غم از دل غمناك نيست
 
دين كه به تسبيح و سر وريش نيست
 
هركه علي گفت كه درويش نيست