درباره وبلاگ

هر کسی یه دل مشغولی تو زندگیش داره و نیاز به یه گوشه دنج واسه رسیدن به آرامش ، فکر کردن به رویاهایی که داره و...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس ashkemahtaab.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 355
بازدید ماه : 686
بازدید کل : 146745
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



دل نوشته ها
سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 1:28 :: نويسنده : فائزه

تو این پست عجیب ترین صندلی های دنیا رو واستون گذاشتم

واسه من که خیلی جالب بود نظر یادتون نره

 

 



یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:فرشته من ,مادر ,عشق مادر,, :: 16:21 :: نويسنده : فائزه

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »

- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن .»


 

 



یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : فائزه

 

کلاس‌هاى تخصصی براى خانم ها
ثبت نام تا پايان اردیبهشت ماه
توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از 8 نفر ثبت نام نمی‌شود!
  
 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : فائزه

 

روزهای زندگی  

 

 

مردی پس از سالها زندگی و در اوج پیری مُرد. هنگامی که به آن دنیا  رفت، فرشته ای به سویش آمد و گفت: از آنجایی که تو انسان خوبی بودی، قبل از رفتن به بهشت یک آرزویت (غیر از اینکه به دنیا بر گردی و زنده شوی) بر آورده خواهد شد.

 

مرد قدری فکر کرد و گفت: می خواهم گذر عمرم را با دور تند ببینم. فرشته به اشاره ای همین کار را کرد و مرد محو تماشای زندگیش شد و دید که همواره دو رد پا کنار زندگیش وجود دارد که فرشته توضیح داد: رد پای دوم متعلق به خداوند است که همواره  کنار بندگانش قرار دارد.

مرد همچنان تماشا می کرد، اما ناگهان متوجه شد در دوران پر رنج و درد زندگیش فقط یک رد پا وجود دارد! مرد با لحنی رنجیده به فرشته گفت: مگر خداوند وعده نداده بود که حتی در دوران سختی نیز کنار بنده اش خواهد بود، پس چرا در آن ایام رد پای خداوند وجود ندارد؟

فرشته خندید و گفت: ای بنده خوب، خداوند هرگز تو را تنها نگذاشت، آنجا هم که می بینی (در دوران سخت) یک رد پا در کنار زندگیت وجود دارد، رد پای پروردگار است چرا که در سختی و مشکلات خداوند تو را روی بال فرشته ها قرار می داد تا از موانع به راحتی عبور کنی 

 

 

 

 



یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : فائزه

 WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت

“STUPID RAIN”
باران احمق

THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر



پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : فائزه

از بیل گیتس

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:عشق ,نرو دانشگاه,, :: 1:8 :: نويسنده : فائزه

 



سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:دلشکسته, :: 15:52 :: نويسنده : فائزه

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه ولی می تونیم بهش یاد بدیم که اگه شکست لبه تیزش دست اونی که شکسته اش رو نبره 



پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:30 :: نويسنده : فائزه

 

 

 

برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب سر بزنید

 

 

 

 

 

 

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:دوس داشتن, معلم پرسید, عشق چند بخشه, :: 11:8 :: نويسنده : فائزه

معلم پرسید:

 عشق چند بخشه

زود دستمو بالا گرفتم وگفتم :یک بخش

اما ازوقتی تورا شناختم
فهمیدم عشق 3 بخشه :

عطش دیدن تو

شوق با توبودن

 

واندوه بی تو بودن

 

من به دو چیز عشق می ورزم

یکی تو و دیگری وجود تو

به دو چیزاعتقاد دارم

یکی خدا ودیگری تو

من در این دنیا دو چیز میخواهم

یکی تو ودیگری خوشبختی تو

من این دنیا را برای دو چیز میخواهم

یکی تو ودیگری برای با تو موندن

 تا همیشه دوستت دارم